قلبت آشتی‌کنان است، طبیعت آرام شده و بلوط‌های دامنه سفیدکوه، سبز می‌درخشند. هوای جاده معمولان و پلدختر پر شده از بوی انجیر. انجیر، نماد زندگی است و برای روستاییان چم حیدر، چم مورت، افرینه، قالبی علیا، قالبی سفلا و حتی برای برخی از اهالی ویسیان، ثمره آن، دخل و خرج یک سالشان است.

100روز پس از سیل،مناطق سیل‌زده پلدختر

سلامت نیوز: قلبت آشتی‌کنان است، طبیعت آرام شده و بلوط‌های دامنه سفیدکوه، سبز می‌درخشند. هوای جاده معمولان و پلدختر پر شده از بوی انجیر. انجیر، نماد زندگی است و برای روستاییان چم حیدر، چم مورت، افرینه، قالبی علیا، قالبی سفلا و حتی برای برخی از اهالی ویسیان، ثمره آن، دخل و خرج یک سالشان است.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه همشهری ،همه آبادی‌هایی که از آنها اسم برده شد در جاده قدیم خرم‌آباد به پلدختر قرار دارند و همه، قربانی سیل بودند. بیش از ١٠٠ روز از سیلاب می‌گذرد، اما هنوز زخم آن بر پیشانی آبادی‌ها و این مسیر ١٠٠کیلومتری پرپیچ و‌خم است.

ابتدای جاده خرم‌آباد با خط قرمزی درشت نوشته شده «جاده پلدختر مسدود است». برای همین غریبه‌ها راهشان را کج می‌کنند و دل به آزادراه می‌سپارند.

اما محلی‌ها از همان جاده مسدود به معمولان و پلدختر می‌روند. آنها می‌گویند مسیر آزادراه طولانی‌تر است و یک ساعتی با جاده قدیم پلدختر توفیر دارد. در واقع جاده مسدود نیست؛ قسمتی از راه را آب برده است. در هر ٥ کیلومتر جاده آسفالت تمام می‌شود. در واقع ادامه جاده آسفالت در کام رودخانه کشکان است. سینه کوه را شکافته‌اند و راه خاکی موقتی ایجاد شده که چندان ایمن به‌نظر نمی‌رسد.

محلی‌ها می‌گویند روزهایی که سیل آمده بود مثل مور و ملخ بولدوزر، بیل مکانیکی و انواع ماشین‌آلات راهسازی ریخته بود اینجا. انگار  برای ساخت و ساز مسابقه بین‌شان بود. اما همین که خبرنگاران و دوربین‌ها رفتند آنها هم رفتند. حالا بگرد فقط یک دستگاه ماشین راهسازی در طول این مسیر پیدا کن. نیست. همه غیب شدند.

غول‌های آهنی مغلوب کشکان
برای دنبال کردن خط سیلاب معمولان و پلدختر، تنها انتخاب، جاده قدیم پلدختر است. مختصات این جاده باریک، کوهستانی و دوطرفه که البته قبل از احداث آزادراه یکی از قتلگاه‌های جاده‌ای محسوب می‌شد، به این شکل است؛ جاده در سمت چپ و روستاها در سمت راست.

میان این دو، رودخانه کشکان قرار گرفته؛ همان رودخانه‌ای که سیلاب سهمگینی را در فروردین‌ماه گذشته به خرم‌آباد، معمولان، پلدختر و صدها آبادی دیگر آورد. حالا در روزهای داغ آفتابی و پساسیلاب، تقریبا در ٥٠٠ متری هر روستایی که آن سوی رودخانه قرار دارد، یک غول آهنی کف رودخانه آبتنی می‌کند.

این سازه‌های فلزی پل‌هایی بودند که روستاها را به جاده متصل می‌کردند اما هیچ کدام دوام نیاوردند و طعمه سیلاب شدند: محلی‌ها پل‌های باستانی و قدیمی را با انگشت اشاره‌شان نشان می‌دهند که سیلاب حریف‌شان نشده بعد به ردیف پل‌های وسط رودخانه نگاه می‌کنند و سر تأسفی تکان می‌دهند و می‌گویند؛ «محصول کار پیمانکاران سفارشی و بی‌تخصص است».


با وجود این، راه ارتباطی هیچ روستایی با جاده اصلی قطع نیست. اهالی می‌گویند در کمترین زمان ممکن به مدد نیروهای ارتشی و قرارگاه خاتم‌الانبیا(ص) در همان روزهای اولیه بحران ده‌ها پل ارتباطی فلزی ساخته شد.

جاده مرگ و ماجرای ٢٠٠ هزار نفر
 به جز این، مسیر کوهستانی و پرپیچ و خم آزادراهی به تازگی احداث شده که از خرم‌آباد سر از اندیمشک و اهواز درمی‌آورد. اما از طریق این مسیر هیچ دسترسی به روستاها و معمولان وجود ندارد و تنها مسیر همان جاده قدیمی است که حالا نیمه‌کاره و ناایمن به امان خدا رهایش کرده‌اند.

رسیدن به پلدختر از طریق آزادراه جدید نیز به‌صورت کامل میسر نیست و باید بخشی از مسیر در جاده قدیم طی شود. یکی از اهالی روستای چم حیدر بررسی کرده و می‌گوید: «حدود ٢٠٠ هزار نفر از ساکنان این منطقه تنها راه دسترسی‌شان به جهان بیرون فقط از طریق جاده قدیمی پلدختر امکانپذیر است. اما وضعیت این جاده از گذشته هم اسفناک‌تر شده است.»


اهالی اینجا این جاده را تنها راه نجات خود در گرفتاری‌ها و بلایا می‌دانند. یعقوب از اهالی ویسیان است و ماجرای تلخ چند سال پیش را بازگو می‌کند تا گوشزد کند ساخت و ایمن‌سازی‌ این مسیر برای نجات جان٢٠٠ هزار نفر حیاتی است؛ چند سال پیش پسر ١٠ ساله‌ای در یکی از روستاهای این اطراف دچار تب شدید شد. نیمه‌شب معلم دلسوز او با ماشین شخصی به دل این جاده زد تا بچه را به بیمارستان خرم‌آباد برساند. یعقوب چند کیلومتری با ما همراه می‌شود تا در محل حادثه ادامه ماجرا را تعریف کند: «اینجا جاده قدیم پلدختر 8کیلومتر بعد از روستای چم‌حیدر است . همانطور که می‌بینید شعبه فرعی کوچکی از کشکان از زیر جاده توسط این پل عبور داده می‌شود و به شعبه اصلی می‌ریزد. آن شب این شعبه کوچک سرریز شده بود و آقا معلم، بچه طفل معصوم و آن دو همراه دیگر را به کام مرگ برد. این شعبه مانند رودخانه کشکان، لایروبی نمی‌شود و خطر سیلاب همیشه بیخ گوش ماست».

پلدختر آرام
کافور سیلاب به مشام نمی‌رسد بوی زندگی در شهر پیچیده و آوازهای گوشنواز محلی به گوش می‌رسد. چشم‌ها به روی امید باز شده و لب‌ها کمتر به شکایت باز می‌شود و بیشتر رضایت را حکایت می‌کنند. پلدختری که یک شب ارتباطش با دنیا قطع شد و همه ایران را دل‌آشوب کرد، حالا آرام است و زندگی در میان مردم آن جاری شده. نقش گل و لای کمرنگ شده و چراغ بازار شهر روشن است.

کشکان سر به زیر انداخته، شرم دارد و طنازانه موج برمی‌دارد. این رودخانه دوباره اغواگر شده و طمع به جان برخی بسترنشینانش می‌اندازد. همان بستری که به وقت سیلاب به هر چه خانه و کاشانه در حریمش بود، رحم نکرد و همه را شست و با خود برد، حالا دوباره آرام شده و با خنکای نسیمی نیرنگ می‌کند.

صاحبخانه‌ها در زمین خانه‌هایی که محو شده، نشسته‌اند به تماشای رودخانه، این آب همه دار و ندارشان را با خود برد؛ به قول خودشان بیچاره‌شان کرد، اما باز دل کندن از آن برایشان دشوار است؛ درحالی‌که هنوز کابوس سیلاب می‌بینند و هنوز کودکان نقش آن را با پریشان‌احوالی ترسیم می‌کنند، برخی سر این چانه می‌زنند که دوباره همانجا در حریم رودخانه خانه بسازند! خلاصه سر حریم کشکان بحث است و مناقشه.

آنهایی که در حریم نیستند ساخت‌وساز را آغاز کرده و خانواده‌شان را در خانه فامیل یا خانه اجاره‌ای مستقر کرده‌اند. در حریم‌ها مانده‌اند و روی زمین‌هایی که قبلا خانه بود و حالا اثری از آن نیست، چادر زده‌اند.

ناگفته‌های پساسیل
ساخت‌وساز در محله‌های آسیب‌دیده شهر آغاز شده، برخی خانواده‌ها در کنار ساختمان نیمه‌ساخته در چادر زندگی می‌کنند. گرمای این شهر نفسگیر است، اما برخی خانواده‌ها برای اینکه سربار کسی نباشند در این هوای گرم ترجیح داده‌اند در چادر زندگی کنند.

مشکلات مالی و بیکاری، عمده مشکلات مردم بحران‌زده است. آنها روزگاری خانه و زندگی داشتند و با بیکاری کنار می‌آمدند، اما حالا با وجود کمک‌های سازمان امدادی مانند هلال احمر، بسیج و... لازم است خودشان هم همت کنند و زندگی را از نو بسازند.

تنگدستی برخی از خانواده‌ها مانع بازگشت آنها به زندگی معمول شده است. برخی کودکان از نبود تلویزیون در چادرها و خانه‌های نیمه‌ساخته شکایت دارند. پسربچه‌ای می‌گوید: «یک شب برای تماشای فوتبال به خانه یکی از اقوامم رفتم. وقتی برگشتم پدر و مادرم شاکی بودند. با تشر گفتند: کمتر آبروریزی کنم و صبر کنم تا آنها بتوانند تلویزیون قسطی بخرند. اما من دلم تلویزیون می‌خواهد».


خانواده صابری که تنها درآمدشان یارانه است، برای رفع گرما یک کولر آبی نقلی آن هم به‌صورت قسطی خریداری کرده‌اند که پاسخگوی گرمای اینجا نیست. آنها قبلا کولر گازی داشتند؛ «٢٥سال تلاش کردیم تا آن زندگی معمولی را فراهم کنیم. حالا از پس قسط ماهی ١٠٠ هزار تومان این کولر بر نمی‌آییم.»

سیل مهربانی
همچنان سیل محبت و مهربانی مردم به مناطق سیل‌زده جاری است. در کنار تلاش‌ها و کمک‌های دولتی و نهادهای امدادی، مردم به اشکال گوناگون به یاری بحران‌زدگان می‌شتابند.

علاوه بر کمک‌های نقدی و غیرنقدی عده بسیاری در قالب بسیج در ساخت‌وساز خانه‌های سیل‌زده آستین بالا زده‌اند. به همت این نیروی نوع دوست خیلی از خانه‌هایی که نیاز به تعمیر داشته در حال اتمام است. در کلام عده‌ قابل‌توجهی از پلدختری‌ها رضایت از خدمات جاری است اما برخی به‌شدت به نحوه توزیع کمک‌ها انتقاد دارند و معتقدند باید یک ساز وکار اساسی برای اعطای آن به‌کار گرفته شود.

سمیرا خانواده فرعی نیست!
سمیرا با رویاهایش به دوردست‌ها سفر کرده، می‌داند به این راحتی دیگر دستش به آنها نمی‌رسد. 2 سال پیش پای کشکان علی را برای نخستین‌بار ملاقات کرد، عقدشان پای همین رودخانه برگزار شد.

این دختر همه درددل و رازهایش را با آب‌های روان آن در میان می‌گذاشت. حالا نوعروسی است بی‌جهیزیه. سمیرا هرچه بافته بود، فرش، گلیم، کلاه‌پشمی‌ها، جاکت‌ها، جوراب‌ها، شال‌ها و همه سوزن‌دوزی‌هایش را آب برد.

اسباب و وسیله‌هایی که علی با کارگری کردن در این شهر و آن شهر تهیه کرده بود هم آب برد. آنها باید الان خانه بخت باشند اما سیل نگذاشت. سمیرا پای کشکان نشسته و دوباره با سوزن نقش گل روی پارچه سفید ترسیم می‌کند، علی در چادر روی ویرانه خانه پدری سیگار دود می‌کند و زل‌زده به آسمان. سمیرا می‌گوید همسرش سرخورده شده، امیدش ناامید است، از زمین و زمان شاکی است.

به من می‌گوید نه بدوز نه بباف، تا تکلیف این خانه مشخص نشده جلوی من حداقل این کارها را انجام نده. علی و سمیرا خانواده فرعی هستند. اینجا به خانواده‌هایی که در خانه پدری و یا خویش و فامیل خود زندگی می‌کردند خانواده فرعی می‌گویند.

سمیرا می‌گوید: خانواده فرعی کمکی دریافت نمی‌کند. فقط به خانواده‌های اصلی کمک تعلق می‌گیرد. تمام زندگی ما جهیزیه‌ام در خانه پدر علی بود. اصلا قرار بود آنجا زندگی کنیم. به خدا همه می‌دانند. بروید بپرسید. همه محله سازمانی‌ها می‌دانند که راست می‌گوییم. علی صدای عجز و لابه‌های سمیرا را می‌شنود. در چادر باز است و او همچنان در سکوت نشسته و چشم از آسمان بر نمی‌دارد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha